مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
یوسف من چاه را با نیزهها حس کردهای پنجه ناپاک صدها گرگ را حس کردهای چـشمهایم را تماشای تو غـافـلگـیر کرد عضوهای اربأ اربایت پـدر را پیر کرد چشمهایت در میان موجی از خون غرق بود بین زخم پهلویت با زخـمهایت فرق بود دیدمت جـسم تو را بر نـیـزهها آویخـتـند ذرّه ذرّه پیکرت را بر زمین میریختند تا تنت را لمس کردم غـصهها اغاز شد هر کجا دستم رسید آنجا شکافی باز شد پیکـرت با تـیـغ های داغ جـراحـی شده هر کدام از عضوهایت یک طرف راهی شده قـاتـل تو نـیـزههـا و قـاتـل من خـنـدههـا لااقـل برخـیـز با عـمـه بگـو اینـجـا مـیا |